داکتر محمداکرم عثمان

براي ملت شدن چه بايد بکنيم ؟
چند راه حل پشنهادی

تاريخ منطقۀ ما از جمله تاريخ افغانستان چه درمحدوده هاي قديم وچه در محدودۀ حاضر ،تاريخ درنگ های طولانی مدت ،ودرخشش های کوتاه مدت بوده است .
انسان منطقه ما با عواملي چون محدوديتهاي جغرافيايي ،زباني،حقوقی وانديشه هاي مقابل بوده است ،واين موانع کماکان ادامه دارد. ازهمين سبب ما تغيرات بريده بريده وبسيار کند بسوي تکامل اجتماعي داشته ايم .اساسي ترين معضله يي تاريخي ماکهنه گرايي،کهنه انديشي،ونو نشدن است. بايد بلا فاصله تصريح کنم که نوشدن با تغير لباس واستفاده ازتلويزيون ،ويديو،کامپيوتر وغيره ميسر نيست ،تمام اينها بازي با ظواهر است وما مدرنيسم را در يکصدوچندسال اخيراز چنين موضعي سرکرده ايم . وقتي که اعليحضرت امان اله خان درخشانترين سيمايي نوگرايي در تاريخ ما امر کرد،مردها کلاه شپو سر کنندوزنهابرقع وچادري رادوربيندازندکله ها وفکرها همچنان بدون تغيرماندند .
پس چه بايد بکنيم که واقعأ تغيرکنيم وبه تجدد برسيم ؟
درگام نخست بايد به تغير کردن باور کنيم ومتغيرهارا تحويل بگريم.ديگر اينکه قبول کنيم چنين قابليتي درماوجود داردواگر بخردانه بکوشيم مي توانيم ازتاريکناي قرون وسطي بگذريم ووارد دوران جديد شويم.
تا اکنون براي تغيرکردن ونوشيدن،راه هاي مختلفي پيشنهادشده است که مهمترين آنها باز سازي تفکر سياسي –فلسفي است . براي اجراي چنين امر مهمي بايددريابيم که تفکرسياسي –فلسفي ما ازچه سرچشمه هايي آب ميخورد وماباعقلانيت که يگانه راه گشاي مشکل ماست تاکجا همسو بوده ايم .
حکم عقلانيت اين است که منطق درونې تحول فکرسياسي را باروشهاي فلسفي بفهميم وازهرگونه کج انديشي که عقلانيت پروسواس ،شکاک وپرسشگر رازيان ميرساند بپر هيزيم .سوگمندانه بايد گفت که اکثرطيف هاي سياسي ما سوال مبرم انحطاط وزوال انديشه ،بخصوص انديشۀ سياسي درجامعۀ ما راچنانکه بايد منصفانه طرح نکرده اند. شناخت ماازسوخت وساخت مناسبات فردي واجتماعي مااغلب شناخت ايديولوژيک بوده است ،همان طرز نگرش که الزامأ نتيجه يي جز شکست نداشته ونخواهدداشت چه نتيجۀ اجتناب ناپذير يک فارمول نادرست جواب نادرست است واين مشکل يک يا چند جريان مشخص سياسي واين يا آن فرد خاص نيست . اين درد بي درمان عمرتاريخي يک ملت است. اکنون درپاي حصارد رمانده گي همه با ملامت کردن يکديگر ،برف بام خودرا بر بام همسايه مي اندازيم –کاربي حاصلي که جز تشديد نفاق وشقاق سودي ندارد.
قدر مسلم اين است که چپ وراست ووسط ما ،همه کفرودين شانراآزمودند وطرفي نبستند،نه اينکه مايل نبودند کار خوب انجام دهند بلکه همه ميخواستند سر بلند از اين بن بست تاريخ بگذرند،اما نتوانستند چرا بخاطر چي ؟
ازديگر سو ،ما مردم زمين بسته وعنعني هستيم .ازهمان روزتولد،قندان پيچ مان کرده اند،نگذاشته اندکه آزادانه دست وپابزنيم وبالنده شويم . تاخواسته ايم به اندازۀ گرفت مغزوفهم خود دنيارابشناسيم بزرگترها جهان اطراف مارا به تناسب درک وفهم خود شان براي ما خط اندازي کرده اند وچپ وراست قومانده داده اند. وتا خواسته ايم بي رخصت آنها دنيا ي آزادتر وبزرگتر را بشناسيم با پس گردني وشلاق راه ما را بريده اندوترس صدها بلا ي آسماني وزميني رادردلهاي ماريخته اند. سر انجام بي آنکه به فرديت مستقل خويش برسيم چيزي از جنس وقماش انها شده ايم ،انهايي که خود سايۀ بر جا مانده رفته گان خود بوده اند. از همين سبب در بزرگسالي آدمهاي تک خطي ،محدود،خودخواه وخشونت طلب بار آمده ايم . شخصيت هايي آزادي ستيزوديکتاتور مآب که چنين خصايصي در تمام شوون زندهگي ما خود رانشان داده است ونگذاشته که به استقلال رأي وفرديتي وارسته برسيم .
ما زندگي کردن در بين عقايد گوناگون راکه رکن مهم دموکراسي است ياتجربه نکرده ايم يا خيلي بد تجربه کرده ايم .
صاحبان عقايد متفاوت رادشمن خوني وآشتي ناپذيرخودانگاشته ايم واگر دست مارسيده است لحظه يي در سر بريدن وريشه کن کردن شان درنگ نکرده ايم وبراي چنين کنشي صدها دليل شرعي وناشرعي وسياسي ونظري دست وپاکرده ايم. ازين جاست که ما دشمن خوني هم ديگر هستيم وفقط حذف کامل طرف مقابل مدنظر مابوده است. از اين جاست که ما عنعنه زده ،واستبدادزده هستيمودر درون محدوديت ها وحصارهاي جغرافيايي ،تاريخي،رواني وانديشه يي زيسته ايم.همين طور درميدان سياست نيز همين طرزبرخوردبرماحاکم بوده است. در صورتيکه نا گفته روشن است که بذر دموکراسي درزمين وزمينۀ خواست تمام آحادواقشار يک ملت نمو ميکند وملت نيز به مناسبت وتقريب هر مسله يي،حق استفادۀ مکررازاختيار وارادۀ خويش را دارد تا بي هيچ قيدوبندي ،نظاميهاي سياسي بيازمايد ،خوب وخراب کارگزاران اموررا نقد ونگذارد که مفاسد اجتماعي به خاطر ترس ازاربابان حزب ودولت ته نشين شودوازنظرهاپوشيده بماند .
دراين رابطه شايان ذکر است که سوگمندانه هيچگاه مجالمناسبي براي ابرازاراده آزادمردم ما موجود نبوده وتاريخ وجغرافياي مابا پنجۀ آهنين قدرتمندخودي وبيگانه شکل يافته است .
ملت ما در تمام نبردهايش به خاطر دموکراسي ،هر گزسايه سارآرابخش آزادهاي دموکراتيک رانديده وشهد شرين استقلال رانچشيده است .پيامد هر پيروزي تاريخي ،آغازدورديگرادبار واسارت براي رعيت بوده است .بنا براين ،دموکراسي به عنوان يک مفهوم رهايي بخش وسعادتباردر فرهنگ سياسي ماجايي نداشته وبه گونه هاي مختلف مورد سواستفاده وسو استعمال قرار گرفته است .پس رسيدن به تعريف مناسب براي آزادي هاي مدني وسياسي يکي از فرايضي مبارزه است .مادرگذشته درتمام رژيمهاي حاکم ،بي بهره ازحقوق سياسي با اعتباري بوده ايم ودرتمام نوبت هادرمتن وبطن دموکراسي هاي اعطايي ازبالا،ترفنذي موجود بوده است .
دروضع بحراني کنوني که روحيۀ عدم اعتماد،شقاق وچنددستگي بر جسم وجان هموطنان ما سايۀ افگنده وبه تبع علل واسباب تاريخي وجنگهاي پاروپيرارداخلي به گروه هاي متخاصم تقسيم شده اين قلم معتقد استکه عليرغم سلطۀ زيانباروخانمانسوزجهل، تعصب وکوتاه انديشي بررفتاروپندارکثيري سياه دل وفرهنگ ستيز،هنوز هم راه هايي براي رهايياز بحران وجودداردويکي ازاين راهها وجوه صادقانه به مشترکات فرهيگيست .
هر چند بخاطر دلايل آشکار واستخوانسوز ساختاري،مبتني بر انواع ستم داخلي وخارجي وگونگوني اقوام ومذهب در سرزمين ما،اين وضعيت زمينۀ واقعي وملموس داردوعده اي به اعتبارواستفاده آنهاچشم به تجزيه ،انحلال وتقسيم بندي هاي مجدد دوخته اندوتمام راه هاي حل رادر اين گستره رد مي کنند ولي باور منديم که آن راه بمراتب مشکلتر ،ناسنجيده تر،غير علمي ترونا مخملتر است .
برای ملت شدن ...
ترديدي ندارد که کشورهاي منطقه ماازاجراي موردمنازعۀ يکديگر تشکيل شده اندوهمه را بدرجات متفاوت پنجۀ آهنين استبداد خودي وبيگانه شکل داده وتاهمين دم در هيچکدام از اين ممالک ،توده مردم مجال حق تعين سر نويشت را نيافته وبه مثابه صغير ومعذورعقلي ،فاقد هويت وصلاحيت بوده است.
مع الوصف ورق گرداني وبازخواني دفتر خونبار تاريخ منطقه ما ثابت ميکند که در گردونواح ما هيچ يک از آن کشور ها تا همين دم از آن دايرۀ بسته که رسيرش هستيم راه برامدنيافته اندوکماکان بن بستهاي عقلي واعتقادي راتجربه مي کنند وملت به معني مدرن ومعاصر را نساخته اند . در ضمن جنگهاي چندين ساله داخلي نيز خبت کرد که هيچ يک از عناسر قومي ومفهبي ما به تنهايي قادرنيستند که واحد جغرافيايي دلخواه شانرابرپاکنند وبه جامعه اي مدني وفارغ از تبعيض طايفه اي وتعسب مذهبي برسند . همچنين همسايه هاي طماع وصاحب غرض ومداخله گر ما نيز در حدي نيستند که مانند دوابر قدرت قرن نزدهم مرزهاي منطقه رابه دلخواه خودشان تثبيت وتعين نمايند ودرداخلش حکومتهايي به اصطلاح پوشالي ((ميناتوري))وباخط وخال استقلال ملي وباطن وابسته رابر قرارنمايند .
به گمان ما ايران در چند سال اخير بختش را در اين بازي آزمود وبه بي بختي رسيدوبراي سياست منفعل آن کشور همين بس که در قبال کشته شدن ديپلومات هايش در مزارشريف جزرجزخواني ودندان خالي کاري از پيش نبرد وپاکستان هم در نيمه راه اين بخت ازمايي قرار دارد،وشکي نيست که آن دولت نيز ظرفيت وپتانسيل بلع افغانستان راچه زير پوشش کانفدراسيونوچه زيرلواي فاندامانتليسم ندارد،وسر انجام درپاي همان حصار خواهد رسيد که ديگران رسيده اند.
ما در گرد ونواح خود دايه اي مهربانتر از مادر نداريم ! به قول معروف ماجز منافع دايمي دوستان ودشمنان دايمي نداريم. در بدترين توصيف ،عناصر قومي مابه مرغان گرفتاري ميمانند که پا هاي شان در يک بند به اسارت رفته اند. اگر هيچ وجه مشترک باهم نداشته باشيم همقفسي عجالتأ همزيستي وهمسويي را حکم ميکند .زندان مشترک ،دردوداغ مشترک ،زندان بانهاي مشترک در موارد احساسات مشترک ،واز همه مهمتر فرهنگ مشترک جبرهاي محتوم تفاهم ملي _ ميهني به شمار ميروند. کسي نخارد پشت من جز ناخن انگشت من !
مبارزه مشترک عليه استعمار برتانيا واستبداد داخلي ،پيکار همه گاني بخاطر تأ سيس حکومت مشروطيت وجامعه مدني وجهادمشترک عليه تجاوز ارتش سرخ زمينه ساز تأ سيس يک سرزمين مشترک اند. با استفاده از اين حلقات پيوند وخمير مايه مي توانيم به تشکيل جامعه اي مزحف وامروزي وفارغ از هرگونه تنعيض وتفاوت برسيم وقفس بي دريچه حاضر را به گلستان وحديقۀ فردا مبدل کنيم .
جاي نگراني اين است که اگر به فرض يکي از گروه هاي قومي مابر تمام افغانستان مسلط شود آيا قادر به تأسيس جامعه امروزي ومدني خواهد بود؟هر گز وبه هيچ صورت . به جدباور دارم که نظام مردمي يا دموکراتيک ازمجراي غلبه نظامي وتملک انحصاري قدرت سياسي نميگذرد. اين راه حل منسوخ ومردود را مااز قرنهابدينسو آزموده ايم وبازبه بن بست رسيده ايم . اکنون فرصت آن فرا رسيده است که عليه هر گونه نظام غير دموکراتيک بايستيم وحتي المقدوراين مقوله رابگسترانيم که : حق حاکميت ملي فقط وفقط از ان مردم است وملت ،به عنوان يک هستي واحدوکل منسجم، بايد درموردانتخاب شکل ومضمون نظام اجتماعي اينده تصميم بگيرد.
نظر به اينکه در چندين سال اخير مردم ما شاهد بد ترين اشکال پسرفت اجتماعي بودند وبه حرمان کامل از ابتدايي ترين حقوق انساني محکوم شده بودند وظيفه هر روشنفکر ياآدم امروزي اين است که با قلم وقدم وگفتاروکردارش بر ضد چنين بيداد تاريخيت يافته موضع بگيردودرهر جاکه هست اين محوري ترين پيکار انساني راشدت بدهد .
امروزدشمنان آينده ،درهمه جا عليه نور خورشيد،هوايي آزاد وفضاي بازبسيچ شده اندوبا صد نيرنگ از سکون وسکوت جانبداري مي کنند .در حاليکه مردم مابه آينده نظر دارندبه آينده تابناکي که قفل خموشي را از لبهاي شان بر چيند وغل وزنجيرراازچهار اندام شان دور بيندازد،وچنين فرح وفرجي فراهم نميشود مگر اينکه از ته دل به آيندۀ گوياوپويااقتدا شودوتجارب گذشته را مشعل راه خويش قرار دهند.هفرداوفرداهاي ماراروشن گرداند .به پنداشت اين هيچمدان رسيدن به آينده مطلوب فقط به کشف راه درست اينده تعلق داردواگر تحولي در عقول وافکار ما پديد نيايد آينده يي نصيب ما نخواهد شد.
جواهر لعل نهروباري نويشته بود: ايستادن مردن است !واگر مانيز حرکت نکنيم چيزي جز طعبه هاي کوکي نخواهيم بود . متاسفانه مادر حال حاضر در طرح وتدوين يک نظام انديشه يي معقول ومتناسب با ايجابات زمانه درمانده ايم. اگر پوست کنده بگوئيم در بسياري زمينه ها وامدار طرح وتوطۀ ديگران بوده ايم ودر نقشي که تدارک ديده اندظاهر شده ايم. از اين جاست که بالصراحه بايد خاطر نشان کنم که حرکت شعوري وهدفمند باحرکات ميکانيکي از زمين تا آسمان فاصله دارد وانسان آگاه معاصر با حرکت وتغيردروني وبنيادي هويت ميابدوديگران لاجونده اي بيش نيست .
بايد دريابيم که از کجا به کجاميرويم وبرنامه هاي ما بخاطر آزادي هاي فردي وعمومي چگونه شکل ميگيرد .
بايد بکوشيم که معضل انحطاط جامعه ما را از منظر سنت انديشۀ سياسي بفهميم و ازبن بست وامتناعي که هنوز خوب باز نشده وحل تمام مسايل آينده ما به شکافتن وبر کشيدنش مربوط مي باشدرها يي يابيم .
پايان.